از غــم دوست در این میکده فـــریاد کشم
دادرس نیست که در هجـر رُخَش داد کشم
داد و بیـداد که در محفل ما،رنـدی نیست
که برش شکوه بــرم،داد ز بیــداد کشم
شادیـــم داد، غمــم داد،جفــا داد و وفـا
با صـفا منّـت آنـرا کـه بـه من داد،کشـم
عاشقـم،عاشـق روی تـو،نه چیــز دگری
بار هجــران و وصـالت به دل شـاد کشم
در غمت ای گل وحشی من ای خسرو من
جور مجنــون ببــرم تیشـهی فــرهاد کشم
مُــردم از زندگی بی تـو که با من هستی
طرفه سرّی است که بایـد بَرِ استاد کشم
ســــالهـا میگـذرد،حـادثـه ها میآیـد
انتـــظار فـرج از نیمـهی خـــرداد کشم
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 423
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1